خاطرات گل پسری
چون لبای نازت کوچیک بودن خوب نمیتونستی از سینه هام شیر بخوری و من هر دو شیر رو بهت میدادم تا سیر سیر بشی . از بس باباییت بهم چیزای مقوی و بزور میداد تا 18 روز بعد از تولدت هنوز هم شیر اغوز مونده بود پر چرب و مقوی ... برای همین با اینکه هشت ماهه به دنیا اومدی و کوچیک بودی خیلی زود وزن گرفتی ، خدا رو هزار مرتبه شكر. پسر كوچولوی ما روز نهم نافش افتاد و دو ماه و نيمه بودى كه مرد شدى يعنى واضح تر بگم ختنه كردى . من و تو و مامانيم و پسر خاله من با هم رفتيم ، من حتى جرات نكردم از ماشين بيام پايين ، بابايی باهات اومد ولی وقتى خواستن عملو انجام بدن ، اونم اومد بيرون و خيلى ناراحت بود ، چون تحمل نداشت گريه هاى دردناك تورو بشنوه ، ...
نویسنده :
lidi
19:43